چشمهایم را می بندم و به افق های دور می اندیشم به روز بارانی چه زیبا بود افتادن برگ
زردی در پاییز رنگارنگ.کوچ ناگهانی پرستوها در اوج تنهایی ام.در سکوتی مرگبار به یادت شمع
روشن کردم و به یادت دل خوش داشتم.دفتر خاطراتم را گشودم رز ارغوانی در لای دفترم
دیدم،زیر ان نوشته بودی تقدیم به تو خوبم تا همیشه به یادم بمانی.آه چه زیبا بود آن روزا.نبود
هیچ شکوه و شکایتا.دوست داشتن های بی رنگ.آوای عشق را می شود شنید از هر سو.در
خاطرم می ماند آن روزهای خوب خدایی
|