لبخند و گریه | ||
|
ــ در صبح آشنایی شیرینمان، تو را گفتم که در عشق،نيی، باورت نبود در این غروب تلخ جدایی، هنوز هم می خواهمت چو روز نخستین ، ولی چه سود!
ـ می خواستی به خاطر سوگند های خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی می خواستی به پاس صفای سرشت من این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی
ـ پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟ پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز در تنگنای سینه فراموش می شود؟
ـ تو رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی من مانده ام که بی تو ، شب ها سحر کنم تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
ـ روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور من شب چراغ عشق تو را نیز می برم عشق تو ، نور عشق تو، عشق بزرگ توست خورشید جاودانی دنیای دیگرم... نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |