چن روز پیش امتحان داشتم
بابام اومد تو اتاقم
منم تیز نشستم کتابو باز کردم
پدر مام یه نگاهی عمیق وصد البته جذاب به گل پسرش انداخ و طبق معمول با آهی از مجلس ما دور گشت
آقا رفتو یه چن ساعت بعد باز واسه سرکشی اومد خدمت ما
مام تا صدا پاش رو شنیدیم جفت پا با حرکتی پارکوری پریدیم رو کتاب
و خنده ملیحی هم رو لب گذاشتم
اونم خندیدو گفت اگه این فهرست کتابت خیلی سخته بیام کمکت کنم
انگا 3ساعته تو فهرستش گیر کردی..آره؟
ینی خاکتوسرم
نظرات شما عزیزان: